عاشقانه ها
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان عاشقانه ها و آدرس papiros.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





این داستان واقعی است و به اواخر قرن 15 برمی گردد.

در یک دهکده کوچک نزدیک نورنبرگ خانواده ای با 18 فرزند زندگی می کردند.برای امرار معاش این خانواده بزرگ،پدر می باستی 18 ساعت در روز به هر کار سختی که در ان حوالی پیدا می شد تن می داد.

در همان وضعیت اسفناک آلبرشت دورر و برادرش آلبرت(دو تا از 18 فرزند)رویایی را در سر می پروراندند.هر دوشان ارزو می کردند که نقاش چیره دستی شوند،اما خیلی خوب می دانستند که پدرشان هرگز نمی تواند انها را برای ادامه تحصیل به نورنبرگ بفرستد.

یک شب پس از مدت زمان درازی بحث در رختخواب،دو برادر تصمیمی گرفتند.با سکه قرعه انداختند و بازنده می بایست برای کار در معدن به جنوب می رفت و برادر دیگرش را حمایت مالی می کرد تا در آکادمی به فراگیری هنر بپردازد،و پس از ان برادری که تحصیلش تمام شد باید در چهار سال بعد برادرش را از طریق فروختن نقاشی هایش حمایت مالی می کرد تا او هم به تحصیل در دانشگاه ادامه دهد.


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
ادامه مطلب
[ یک شنبه 11 دی 1390برچسب:, ] [ 6:48 PM ] [ mary ]

 

عشق و دیوانگی!

در زمان های بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود،فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند،آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.

همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد من چشم میگذارم و از انجایی که کسی نمیخواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن...یک...دو...سه...همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد،خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد،اصالت در میان ابرها مخفی شد،هوس به مرکز زمین رفت،دروغ گفت زیر سنگ پنهان میشوم اما به ته دریا رفت،طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتادونه...هشتاد...و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب نیست چون همه میدانیم پنهان کردن عشق مشکل است.در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسیدنودوپنج...نودوشش.هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام.و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی،تنبلی اش امده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود،دروغ ته دریاچه،هوس در مرکز زمین،یکی یکی همه را پیدا کرد بجز عشق و از یافتن عشق ناامید شده بود.حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.

دیوانگی شاخه ی چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد ان را در بوته ی گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون امد در حالیکه با دست هایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بود و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود!دیوانگی گفت من چه کردم؟من چه کردم؟چگونه می توانم تو را درمان کنم؟عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر میخواهی کمکم کنی میتوانی راهنمای من شوی.

و از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست!و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام ادم های عاشق سرک میکشند...

عشق یعنی مستی و دیوانگی

عشق یعنی ز خود بیگانگی

عشق یعنی شعله بر خرمن زدن              

عشق یعنی رسم دل بر هم زدن


موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسب‌ها: <-TagName->
[ پنج شنبه 8 دی 1390برچسب:, ] [ 9:38 PM ] [ mary ]
درباره وبلاگ

من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما تنهاییم..
برچسب‌ها وب
عشق (1)
فال (1)
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 81
بازدید ماه : 447
بازدید کل : 211251
تعداد مطالب : 109
تعداد نظرات : 75
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


Blog Icons

کد متحرک کردن عاشقانه های مری

کد پیغام خوش آمدگویی

مرجع کد اهنگ